دستم نميرسد كه دل از سينه بر كنم
باري علاج شكر گريبان دريدن است
شامم سيه تر است ز گيسوي سركشت
خورشيد من بر آي كه وقت دميدن است
سوي تو اين خلاصه گلزار زندگي
مرغ نگه در آرزوي پر كشيدن است
بگرفت آب و رنگ زفيض حضور تو
هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمي كنم
تقدير قصه دل من نا شنيدن است
آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا
روزي(امين) سزا لب حسرت گزيدن است